سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

پايان 24 ماهگي

سلام پسر نازنينم. عشقم ... نفسم ... اميدوارم وقتي اين مطالبو مي خوني حالت خوب باشه و خوشحال باشي از اينكه هر ماه خاطراتتو روي كاغذ ميارم . پسرم تولدت مبارك باشه . عزيزم تو اين ماهي كه تو بزرگ تر شدي  كلمات بيشتري رو ياد گرفتي. مثل باته ( باشه ) بسه  ، بله ، شير ، مينا ( مبينا ) ، مهسا ، كاله ( خاله ) ، بوس ،آمد ( اومد ) ، بوسكوت ( بيسكويت ) ، داي ( چاي ) ، للام ( سلام ) ، ماتين ( ماشين ) ، كوچولو ، نكن ، ببا ( بيا ) يعني هر چي كه مي گيم مي توني تكرار كني. در كل جمله سازي مي كني مثلا مي گي مامان عمه آمد ، كاله دف ( خاله رفت ) سيد عرشياي عزيزم سه شنبه 2 دي روز شهادت امام رضا ( ع) به لطف خدا و عنايات آقا امام رضا ...
10 دی 1393

پایان 23 ماهگی

سلام سلام عزیزم . شروع این پست را با چند تا عکس از شما پسر عزیزم شروع می کنم.         عرشیای زیبای من ، عشق همیشگی مامان ورودت به 24 ماهگی مبارک باشه  قبل از هر چیبز بگم که دومین محرم شما با توجه بیشتری نسبت به سال قبل گذشت. هر وقت غذای نذری بهمون می دادن تو همون خیابان می نشستی و دست می کردی تو غذا . بابا یه طبل کوچولو برات خرید تا تو  هم تو عزاداری طبل بزنی . اینجا هم تعزیه رفته بودیم و تو هم با تعجب نگاه می کردی...         عزاداریت قبول باشه  سید کوچولوی عزیزم.   از اندر احوالات این ماه باید بگم که ...
7 آذر 1393

پایان 22 ماهگی

سلام بهانه زندگیم  23 ماهگیت مبارک باشه گل پسرم       این روزها حسابی لج باز شدی قهر هم می کنی اگه چیزی بخوای و بهت ندیم حسابی جیغ می کشی و هر چی دستت باشه رو پرت می کنی ... چه کار بدی عزیزم..ولی ناراحت نمی شم چون اقتضای سنت هست. ماشالله هزار ماشالله کلمات زیادی را به زبون میاری مثل عینک ، من ، دسشو ( دستشویی ) ، دایی جون ، قند ،  ببل ( بغل ) ، انگشت ، للام ( سلام ) ، لاله ( خاله ) ، بیا ، دو تا ، کم ، انار ، گو ( گوش ) ، آفتاب ، داغ ، قطره ، عس ( عکس ) ، کودکو ( دوچرخه )  عزیزم وقتی خونه هستم نمیذاری هیچ کاری بکنم مدام می خوای تا باهات بازی کنم وقتی هم می رم آشپزخونه&n...
23 آبان 1393

پایان 21 ماهگی

سلام عزیز دل مامان مریم. .ورودت به 22 ماهگی مبارک باشه گلم   پسرم به دلیل بعضی از مشکلات نتونستم سر وقتش وبلاگتو به روز کنم. خودم خیلی ناراحت شدم ولی واقعا وقت  نمی کردم. الان هم که می نویسم شما با پدرت بیرون رفتی و من کمی وقت آزاد پیدا کردم .   آقا عرشیای عزیزم تو این ماه رشد گفتاریت خیلی خوب بود و کلمات بیشتری را یاد گرفتی ضمن اینکه کاملا منظور  خودتو می رسونی. تقریبا هر کلمه ای که بگیم می تونی تکرار کنی البته کمی با غلط . خدا را شکر ....   این روزها حرکات و رفتار ما را تکرار می کنی و همه ي حرفهای ما رو متوجه میشی.    مثل ماههای قبل عاشق درست کردن غذایی . کلی قابلمه و قاشق ...
27 مهر 1393

پايان 20ماهگي

سلام گل زيباي من .... عرشياي عزيزم زمان به سرعت مي گذره و تو در حال قد كشيدن هستي.هر چي از شيرين زبونيت بگم كم گفتم.     ماشالله هر چي بگيم زود تكرار ميكني درسته يكم غلط ميگي ولي خيلي بامزه ميگي . كلمات جديدي كه تو اين ماه ياد گرفتي و مي گي : د ....... دست پا ......پا اووتاد.....افتادم پپ.......پي پي ق.......قطع پم پم .....پمپرز دف .....رفت الو ، چنگال ، مو ، خودكار ، اين جا ، اون جا .... خيلي خوب بوس مي كني و وقتي ميخواي تاييد كني سر تكون مي دي.وقتي هم ميخواي بگي بيا با اشاره همزمان دست و سر منظورتو مي رسوني وقتي غذا نمي خوري بابا مجبوره يه جوري تو را بخندونه تا من غذا دهنت بكنم يا...
10 شهريور 1393

پايان 19 ماهگي

پسر كوچولوي قشنگ و دوست داشتني من، ماه 19 ماهه من ....سلام روزها تند تند مي گذرد و تو بزرگتر ميشوي. داشتم با خودم فكر مي كردم كه چه قدر اين مدت بعد از تولد 1 سالگيت زود گذشت و حالا بايد كم كم به فكر تولد 2 سالگيت باشيم . عزيزم هر روز كلمات جديد و كارهاي بيشتري ياد مي گيري . با اون صداي دلنشينت گوشي تلفنو بر مي داري و ميگي الو . هر كس كه زنگ مي زنه ديگه نمي تونه با ما صحبت كنه چون شما گوشي را از ما بر ميداري و خودت حرف مي زني. عزيزم من از تو مي پرسم عرشيا جون، كلاغ ميگه ...........(شما مي گي )قار قار پيشي مي گه ........ميو ميو ببيي مي گه .........بع بع هاپو مي گه ...........آپ آپ خروس مي گه .........قوقوللللللي ...
6 مرداد 1393

واكسن 18 ماهگي

سلام عشق من خوبي نازپسرم ؟ روز 9 تيرماه از اداره مرخصي روزانه گرفتم وبه همراه بابا شما را براي واكسن 18 ماهگي به مركز بهداشت برديم. ساعت 9 صبح قطره استامينوفن خوردي و وقتي مي خواستيم بريم خيلي خوشحال بودي كه داريم ميريم ددر. تا حالا آمپول نديده بودي وقتي خانم بهيار داشت آمپولو آماده مي كرد تعجب كرده بودي ولي الهي بميرم وقتي آمپولو تو دست چپت وارد كرد اشكها بود كه سرايز مي شد . بعدش بلافاصله تو را خوابونديم و توي پاي چپت هم آمپول زد .اي كاش من نمي ديدم نزديك بود كه من هم با تو گريه كنم. خدا را شكر گريه ات بيشتر از 1 دقيقه نشد . من و بابا وقتي ديديم كه حالت خوبه خونه نرفتيم و براي انجام چند كار بايد مي رفتيم . كلي هايپر شده بودي و خيل...
17 تير 1393

پایان 18 ماهگی

سلام پسر نازنينم     امروز 8 تير و اولين روز ماه مبارك رمضان هست. بعد از دو سال كه به خاطر بارداري و شير دادن به شما نتونستم روزه بگيرم امروز اولين روزي است كه روزه گرفتم البته هنوز به شما شير مي دم. اگر بتونم خيلي دوست دارم كه تموم روزه هامو بگيرم . ببينيم خدا چي مي خواد . سه روزه كه 18 ماهگي شما تموم شده و وارد 19 ماهگي شدي .يعني الان يك سال و نيمت هست عزيز نازم. انشاله فردا براي زدن واكسن 18 ماهگي به خانه بهداشت ميريم.خدا به خير بگذرونه . شنيدم اين واكسن خيلي سخته . عرشياي گلم تو اين ماه خاله نجمه براي اولين بار مراسم جشن نيمه شعبان گرفت و خيلي به ما خوش گذشت ولي بعدش مادربزرگ عزيزمون فوت كرد و شادي ما ب...
8 تير 1393

رفتن به پارك

سلام مرد كوچكم خوبي مامان ؟ فداي قد و بالات برم.در اين روزها كه 18 ماه از عمر با ارزشت مي گذره خيلي به من وابسته شدي. هر جا ميرم پشت سرم مياي و با صداي دلنشينت مي گي مامان مامان . وقتي از اداره به خونه بر مي گردم از فاصله دور كه منو مي بيني با ذوق به سمتم مياي و خودتو تو آغوشم رها مي كني . عرشياي من ، بهتره بگم سيد عرشياي من ، من و بابا هفته اي چند بار تو را به پارك و فضاي سبز مي بريم تا دل كوچولوي شما تنگ نشه. اين هم چند تا عكس از رفتن به پارك                    عزيزم چه قدر آرام هستم وقتي تو...
20 خرداد 1393