سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

پايان 12 ماهگي

سلام پسر زمستانی من دیشب اولین شب یلدای تو بود . انشاله همه لحظه های پایانی پاییزهایی که می گذرونی پر از خش خش آرزوهای قشنگ باشه .پسرم چیزی به تولد تو نمونده .یک سال مادر شدن رابا وجود تو تجربه کردم.ممنون که این حس زیبا را به من هدیه دادی...تو اين ماهي كه گذشت يزرگتر شدي. تقريبا همه چيزو مي فهمي. وقتي نماز مي خونيم با سرعت به سمت سجاده مياي و مهرو بر مي داري و سجده ميري. قربون نماز خوندنت بشم سيد كوچولوي من عزيزم وقتي كسي برات شعر اتل متل توتوله را مي خونه شروع مي كني به زدن رو پاهات و كلي ذوق مي كني. وقتي بغلم هستي و من به سمت يخچال ميرم با دستاي كوچولوت در يخچالو  باز مي كني و وقتي آبتو مي بيني مي گي هاب . هر چي مي گم ما...
22 دی 1392

پنجمين مرواريد سفيدت مبارك باشه

سلام فرشته نازنينم. ديشب 21/10/92  باز مامان مهناز متوجه شد كه پنجمين دندونت از سمت پايين دراومد.عزيزم مباركت باشه . الهي قربونت برم كه بي صدا دندون در مياري . مطمئنا اذيت هم ميشي چون مدام دوست داري دستاي ما را تو دهنت بكني و گاز بزني .خدا را هزاران مرتبه شكر مي كنم كه نعمتي زيبا را به ما هديه داد.
22 دی 1392

پایان 10 ماهگی

سلام پسرم ورود به 11 ماهگیت مبارک باشه عزیزم داری برای خودت مرد میشی . هر روز یه شیطونی جدید داری وقتی پیشت نباشیم خودت سینه خیز به سمت صدا میای و هر جا باشیم ما رو پیدا می کنی و خودتو به پاهامون میرسونی تا بغلت کنیم. دستتو به  هر چی گیرت بیاد میگیری تا بلند بشی مثل دیوار ، مبل ، گهواره و حتی من و بابا     از همه مهمتر عاشق راه رفتنی. وقتی دستاتو می گیریم تا راه بری حسابی ذوق زده میشی خوشگلم     عاشق پا زدن به توپ هستی. همچنان پا می زنی که آدم فکر می کنه مسی هستی. ههههههههه فکر نمی کنم مسی هم از بچگی مثل تو به توپ علاقه داشته باشه . اگر هم کسی نباشه تا تو را راه ببره که به ...
15 آذر 1392

پایان 11 ماهگی

سلام عزیزم ورود به 12 ماهگیت مبارک باشه عشق زیبای مامان پسرم تو این ماهی که گذشت اصلا دل و دماغ نوشتن نداشتم. آخه در اول 11 ماهگی حسابی سرما خوردی. آبریزش بینیت هم قطع نمی شد . دکتر حسن زاده شیرازی شربت (زتروماکس )خارجی برات تجویز کرد که هر جا می رفتیم پیدا نمی کردیم می گفتن چون تحریم هستیم دیگه نمیاد  . البته نوع ایرانیش بود ولی ما نگرفتیم. بعد از دوندگی های زیاد و پرس و جو از 15 داروخانه بالاخره خریداری کردیم. خیلی خوب بود چون  بعد از چند روز خدا را شکر حالت بهتر شد.انشاله درد و بلات بخوره تو سر من  .... عزیز نازم روز جمعه  17 آبان همایش جهانی شیرخوارگان حسینی بود. همان روز بابا سرکار بود و ما به همراه...
9 آذر 1392

عيدت مبارك سيد كوچولوي من

هان اي مردمان ؛ علي را برتر بدانيد كه خداوند او را برگزيده و پيشوايي او را بپذيريد كه خداوند او را برپا كرده است . اين علي ياورترين، سزاوارترين و نزديك ترين و عزيزترين شما نسبت به من است . خداوند عزوجل و من از او خشنوديم ................فرازي از خطبه غديريه   عرشياي عزيزم عيدت مبارك باشه امسال اولين عيد غديره كه تو به جمع 2 نفره ما اضافه شدي .خيلي دوست داشتم كه برات مهر سفارش بدم يا پول نو بگيرم كه تو با دستاي كوچولوت به دوستان و فاميل عيدي بدي ولي متاسفانه نشد . به جاي آن الان تصميم گرفتم كه به همه همكاران به مناسبت عيد غدير از طرف تو بستني بدم. سيد كوچولوي مامان ، اميدوارم كه مايه افتخار جد بزرگوارت باشي دوست دار...
3 آبان 1392

باغ اناری + سفرنامه قشم

سلام به روی ماه پسر ناز و خوشگلم عزیزم اول از همه عذرخواهی می کنم از اینکه یه مدت به دلیل مشغله کاری و مسافرت نتونستم وبلاگتو به روز کنم. گل پسرم جونم برات بگه که 16 مهرماه سالگرد ازدواج من و بابایی بود که قرار بود سه تایی به رستورانی که از مدتها قبل برنامه ریزی کرده بودم بریم که متاسفانه همون شب مسموم شدم و به جای رستوران ،بیمارستان رفتیم و چند روزی هم مرخصی استعلاجی گرفتم و خونه موندم. جمعه 19 مهرماه تصمیم گرفتیم که برای تفریح به خارج از شهر بریم که در نهایت باغی پر از انار پیدا کردیم که اونجا نهار خوردیم و کلی عکس گرفتیم. دیگه کم کم هوا سرد میشه و واقعا نمی تونیم بیرون بریم باید از این فرصت ها استفاده کنیم ع...
29 مهر 1392

پايان 9 ماهگي

سلام عزيزكم     امروز به لطف پروردگار وارد 10 ماهگی شدي. مبارك باشه  عرشياي ناز مامان اين روزها با وجود رفتن به اداره كارهام زياد شده . اصلا وقت نمي كنم كه به كارهاي خونه برسم چه برسه به اينكه وبلاگ تو را سر و سامان بدم. تو هم كه ماشالله شيطنتت زياد شده . همش دوست داري كه راه بري يا بغل باشي. وقتي دستاتو مي گيريم كه راه بري آن قدر خوشحال ميشي كه قيافت ديدني هست. دوست داري كه در اتاق ها و كمدها را باز و بسته كني . كلي از اين كار لذت ميبري. توپو می شناسی و وقتی به دستت می دیم با خوشحالی پرتاب می کنی . این هم دو تا عکس در حال پرتاب کردن توپ       پسرم گلم ه...
16 مهر 1392

گردش شبانه

سلام گلم دیروز 5 شنبه 11 مهر ماه بود و من و بابایی تصمیم گرفتیم برای هواخوری تو را اولین بار به پارک محله ببریم.قبل از رفتن وقتی تو را آماده کردیم چند تا عکس ازت گرفتیم مخصوصا روی بارفیکس که خیلی دوست داشتی دستاتو روی بارفیکس بگیری عزیز دلم ...       ا   این جا هم توی محوطه مجتمع بودیم که تو دنبال پیشی می گشتی تا پیداش کنی .     از اون جایی که وسایل بازی که تو پارک بود هیچ کدام مناسب سن تو نبود ما فقط از کنارش رد می شدیم و از تو عکس می گرفتیم.این هم یک سری از عکسای گردش شبانه دیشب             آخرش هم با وجودی ک...
12 مهر 1392

روزهاي سخت پسرم

سلام پسر عزيزممممم روز پنج شنبه 14/6/91 همراه بابا و ماماني ( مامان خودم ) و خاله نجي ( خواهرم ) تو را براي ختنه پيش دكتر گشتاسبي برديم . خيلي دوست داشتم زودتر از اين ختنه ميشدي ولي بابا قبول نمي كرد مي گفت كه الان زوده . البته ناگفته نمونه كه به همراه بابا پيش دو تا از بهترين دكترها رفتيم و اونا مي گفتن بالاي دو سال بهتره . بابا هم اين طرف قضيه را گرفته بود و مي گفت كه هر چي پزشكش بگه. من مي ترسيدم كه اگر دير بشه ممكنه خاطره آن روز تو ذهنت بمونه و اين خيلي بد بود. خدا را شكر با اومدن مامانم به خونه تصميم جدي شد و بابا هم راضي كرديم . ساعت 10 صبح به سمت مطب رفتيم . بميرم تو كه نمي دونستي چه بلايي مي خوان سرت بيارن خيلي شا...
8 مهر 1392