سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

پایان 18 ماهگی

1393/4/8 12:21
نویسنده : مامان مریم
1,229 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنينم

 

 

امروز 8 تير و اولين روز ماه مبارك رمضان هست. بعد از دو سال كه به خاطر بارداري و شير دادن به شما نتونستم روزه بگيرم امروز اولين روزي است كه روزه گرفتم البته هنوز به شما شير مي دم. اگر بتونم خيلي دوست دارم كه تموم روزه هامو بگيرم . ببينيم خدا چي مي خواد .

سه روزه كه 18 ماهگي شما تموم شده و وارد 19 ماهگي شدي .يعني الان يك سال و نيمت هست عزيز نازم. انشاله فردا براي زدن واكسن 18 ماهگي به خانه بهداشت ميريم.خدا به خير بگذرونه . شنيدم اين واكسن خيلي سخته .

عرشياي گلم تو اين ماه خاله نجمه براي اولين بار مراسم جشن نيمه شعبان گرفت و خيلي به ما خوش گذشت ولي بعدش مادربزرگ عزيزمون فوت كرد و شادي ما به عزا تبديل شد. عزيزم چند روزي درگير مراسم بوديم .انشاله خدا ايشون رو قرين رحمت واسعه اش قرار بده.

عرشياي گلم كلي براي خودت شيطون شدي از در و ديوار و صندلي ها بالا ميري.

گستره دايره لغات شما پسر نازنازي من هم با شدت و حدت ادامه داره .تقريبا هر چي بخوايم تكرار ميكني ولي بعضي از حرفات حسابي دلربايي ميكنه .علاوه بر كلماتي كه قبلا بلد بودي اين كلمات را اضافه مي كنم

افتا ( افتاد )- دوسك ( سوسك)- عرتيا ( عرشيا )- ني نو ( ني ني )-آغالي ( آشغالي )- گوجه ( گوجه فرنگي )- الا ( الله اكير )-حما ( حمام )-بم بم ( ماشين )- ا - دو - د ( يك - دو - سه )- ديپس ( چيپس ) _ جوجه _ ميو ميو -تو ( توپ ) - ممنو( ممنون )- ددر ( بيرون رفتن )- اباب ( حباب ) - قن ( قند ) - نو ( نون )

روزي چند بار شير مي خوري البته فقط شير من .اصلا به شير خشك يا پاستوريزه علاقه نداري .

عاشق دنت و سرلاك با طعم گندم با شير و عسل هستي. تو ميوه ها هم موز را دوست داري. البته خيار و گوجه فرنگي هم مي خوري.

عاشق حباب هستي. بابا قبلا دستگاهي برات خريده كه مثل تفنگ ميمونه و با فشار دادنش توليد حباب مي كنه . تو هم تا اينو مي بيني مي گي اباب يعني حباب مي خوام.

گوشي منو از گوشي بابا تشخيص ميدي و اگر دو تا گوشي كنار هم باشه و بخوام كه گوشي منو بياري مي فهمي و مياري. قربون هوشت برم پسر فهميده من .

عاشق آب بازي هستي. يعني هر جا ميريم شير آبو ميبيني ول كن نيستي . سر تا پاتو خيس مي كني و وقتي هم مي خوايم تو را جدا كنيم همچنان گريه اي مي كني كه هر كس ندونه فكر مي كنه چي شده

 

از پتو و ملحفه بدت مياد و اصلا دوست نداري موقع خواب چيزي روت بندازم.

وقتي تو بغل بابايي مي شيني و با لپ تاپ عكسهاي خودتو مي بيني مي گي عرتيا ( عرشيا ). خودت خوب تو عكسا مي شناسي خوشگلم.

ياد گرفتي دوربين كامپكت منو برميداري و با ژست بامزه ات مثلا از ما عكس مي گيري.

از سرسره مي ترسي و عاشق تاب بازي هستي . همزمان با تاب سواري به نيني هاي ديگه نگاه مي كني و مي گي ني نو ( ني ني ). تو ماشين وقتي من رانندگي مي كنم خيلي آروم  و ساكت مي شيني و مي فهمي كه بايد كمربندتو ببنديم و خودت اشاره به كمربند مي كني .خيلي عاقل تر شدي.

اگر احيانا چيزي از دستت بگيرن به زور پس مي گيري و اگر موفق نشي گريه مي كني و عصباني ميشي.

تو خوردن قطره خدا را شكر خيلي خوب شدي وقتي قطره ميارم خودت دراز ميكشي تا تو دهنت بريزم.

عرشياي خوبم هر وقت يه بچه را بغل يا بوس مي كنم با سرعت به سمتم مياي و گريه مي كني كه فقط بايد منو بغل كني. مي خواي بگي مامان من فقط ني ني تو هستم و به بقيه ني ني ها توجه نكن. قربون حسادت بچه گانت برم من .

3 تيرماه تولد بابا بود و من و شما با خريد كيك يك جشن تولد سه نفره غافلگيرانه گرفتيم.

پنج شنبه و جمعه هفته پيش براي تفريح به بهشت گمشده و سد درودزن رفتيم. خيلي خوش گذشت ضمن اينكه هوا هم خنك و عالي بود. پسرم انشاله يك روز تو همين وبلاگ خودت مطالبتو ادامه بدي . به اميد آن روز

پسندها (3)

نظرات (11)

خاله زهرا
8 تیر 93 13:33
سلام قبول باشه عزیزم التماس دعااااا ممنونم .محتاجیم به دعا
مامانی اریان
8 تیر 93 15:27
عزیزم تسلیت میگم ایشالله غم اخرتون باشه تولد هم مبارک ایشالله همیشه باهم باشیدو همینطوری همدیگه رو غافلگیر کنید وااااااااای توی کلمه هاش از همه بانمک تر بم بم بودکلی خندیدم قررررررررررررررررررررربونش برم من!بچه ها همه همینجورین فقط دوست دارن خودشونو بغل کنی بخاطر علاقه ی شدیدیه که به کسایی که دوست دارنه مثل علاقش به شما....اینم یه بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس برا عرشیا جونم ممنونم عزیزم.
مرمر
9 تیر 93 15:16
سلام مریم جون خیلی دلم برات تنگ شده برا پسرنازت هم که خدا میدونه عزیزدلم ارتین واکسنو رد و اون طورکه مارو میترسونن نبود ارتین یه کوچولو تب کرد و خداروشکر الان حالش عالیه چقد کارای جوجوت شبیه ارتینه برا فوت مادربزرگت هم تسلیت میگم عزیزم ممنونم عزيز دلم. عرشيا هنوز واكسن نزده چون فقط دوشنبه ها و چهارشنبه ها واكسن مي زن و دوشنبه كه بردمش گفتن كه واكسن تموم شده بريد چهارشنبه بياييد . انشاله تا فردا
خاله نجمه
9 تیر 93 18:01
سلام خاله. ان شاءلله همیشه شاد و تندرست باشی و هر چه زودتر بزرگ شی و شریک مامان مریم در نوشتن وبلاگ بشی. خاله قربون حرف زدنت بشه. دوست دارم یه عالمه. بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ممنونم نجمه عزيزم
مامان محمدامین
10 تیر 93 2:48
18 ماهگیت مبارک عشق خاله...عزیزمی تو با اون چشای خوشگلت میگم مامانی واکسن رو زدی؟چی شد؟سخت بود؟پسر منم واکسن داره دلشوره دارم سلام عزيزم. نه هنوز واكسن نزده
خاله حدیثه
10 تیر 93 14:44
تبرک میگم عزیزم ایشالله واکسنت رو هم میزنی و هیچ اتفاقی برات نمیفته . ممنونم عزیزم
م.م
12 تیر 93 19:01
18 ماهه شدنت مبارک خاله.دلمون برات تنگ شده.به مامی بگو از عکسای خوشگلت بذاره ببینیمت ممنونم عزیزم.عکسهای سید عرشیا را با فایل raw گرفتم نمی تونم حجمشو کم کنم .باید به jpeg تبدیل کنم. انشاله در اسرع وقت میذارم .
mahasa
14 تیر 93 11:31
توی مسابقه ی وب من شرکت کن لطفا
نیکــو
14 تیر 93 16:31
عرشیای نازم ۱۹ماهگیت مبارک باشه گلم ماشالا بهت روز به روز داری شیرین تر میشیقبول باشه دوستم التماس دعا ممنونم نيكو جون
شیما مامان شاهین کوچولو
14 تیر 93 19:40
دوستم خیلی ناراحت شدم.. تسلیت میگم ایشاله غم اخرتون باشه... عرشیا جونم 18 ماهگیت مبارک باشه... ای قربون عرشیا گفتنت بشم من عکاس خانوم چرا اینقد کم عکس گذلشتی از پسرمون؟؟؟؟ شما الان با این دوربین توووووپ باید بتررررررکونی منتظر عکسای بیشتر از گل پسرمون هستیم سلام شيماي عزيز. ممنون. عزيزم عكسا را با فايل raw گرفتم بايد تبديل به jpeg كنم هنوز نتونستم. انشاله به زودي عكساي بيشتري هم ميگيرم
مامان رادمهر
25 تیر 93 21:52
ماشالله به این پسر عاقل و شیرین زبون خانومی تسلیت میگم البته با تاخیر انشالله خدا بقیه ی عزیزانتونو براتون حفظ کنه از طرف من صورت ماه سید کوچولو رو ببوسین ممنونم گلم