سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

پایان 22 ماهگی

1393/8/23 0:03
نویسنده : مامان مریم
1,121 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهانه زندگیم 

23 ماهگیت مبارک باشه گل پسرم

 

 

 

این روزها حسابی لج باز شدی قهر هم می کنی اگه چیزی بخوای و بهت ندیم حسابی جیغ می کشی و هر چی

دستت باشه رو پرت می کنی ... چه کار بدی عزیزم..ولی ناراحت نمی شم چون اقتضای سنت هست.

ماشالله هزار ماشالله کلمات زیادی را به زبون میاری مثل عینک ، من ، دسشو ( دستشویی ) ، دایی جون ، قند ، 

ببل ( بغل ) ، انگشت ، للام ( سلام ) ، لاله ( خاله ) ، بیا ، دو تا ، کم ، انار ، گو ( گوش ) ، آفتاب ، داغ ، قطره ،

عس ( عکس ) ، کودکو ( دوچرخه ) 

عزیزم وقتی خونه هستم نمیذاری هیچ کاری بکنم مدام می خوای تا باهات بازی کنم وقتی هم می رم

آشپزخونه میچسبی به پاهام و می گی ببل یعنی بغلم کن یا می گی بیا و دستمو می گیری تا باهات بیام 

 

 

خیلی وقتها شده وقتی چادر سرم می کنم تا نماز بخونم چادرو ازم می گیری و نمی ذاری 

وقتی بابا را صدا می کنی و حواسش بهت نیست بعد از چند بار گفتن بابا بابا اونو به اسم کوچکش صدا می

کنی . چه قدر خنده داره ... کلی می خندیم از دست کارای تو 

بد جوری عاشق بیرون رفتنی. هر کس خونمون میاد و می خواد بره کلی گریه می کنی و می خوای باهاش بری

این ماه یه سفر به تهران داشتیم. چه قدر خوب بود و کلی به دایی جونت عادت کرده بودی و می رفتی پشت در

اتافش و در می زدی و مدام می گفتی دایی جون بیا 

دایی محمد جواد هم خدا را شکر درسش تموم شد و برای خودش شد پزشک ولی حیف که ما نتونستیم تو 

جشن فارغ التحصیلی و دفاع دکتراش شرکت کنیم. از همین جا یه بار دیگه این موفقیت رو بهش تبریک می گیم.

امیدوارم تو سعی و تلاش و علم بشی شبیه داییت عزیزم. 

 

 

از عشقی که به بابا جونو و مامان جون هم داشتی که هر چی بگم کمه  . چه قدر حیف که ما از اونا دوریم و این

دوری ما رو دلتنگ می کنه . 

عرشیا جونم یاد گرفتی وقتی بهت می گم عشق مامان کیه تو هم می گی من

می گم گل مامان کیه تو هم میگی من

سید مامان کیه تو هم میگی من 

وقتی بهت می گم عزیزم وقتی پی پی کردی چی می گی تو هم میگی (مامان مامان جون پ پ دسشو )

قربون جمله سازیت برم من 

 

 

 

وقتی ما را اذیت می کنی و ما الکی خودمو به گریه می زنیم میای جلو دستاتو دور گردنمون می ذاری و صورتمونو

غرق بوسه می کنی . فدای مهربونبت برم پسر دل نازک ما 

وقتی از کنار گنبد امامزاده ای رد می شیم از دور برای امامزاده بوس می فرستی 

حتی وقتی کتاب قرآن هم می بینی بوس می کنی 

به عکس می گی عس و موبایل منو بر میداری و عکس می گیری . 

هر جای خونه بشه فرقی نمی کنه ماشین هاتو میاری و دراز می کشی و ماشین بازی می کنی 

 

 

عاشق دوچرخه سبزت هستی عزیزم 

به دوچرخه هم می گی کودکو 

 

 

عرشیای دلبندم وقتی می خوام ازت عکس بگیرم همچنان ژستی می گیری که دیدنیه . 

 

 

 

پسرم اطرافیانم به من می گن که کم کم تو را از شیر بگیرم ولی اصلا دلم نمیاد . نمی دونم چه جوری 

می تونی با این مسئله کنار بیای. تو که خواب رفتنت با شیر خوردن و نوازش من همراهه . خیلی سخت می شه 

برات. امیدوارم خدا بهمون کمک کنه .

گل نازم چند وقت پیش با بابا جون تو تهران رفتی نانوایی کنار خونشون وقتی نانوا تو را دید هوس کرد که یه تون

بربری کوجولو به خاطر تو درست کنه . دستش درد نکنه آقای نانوا 

 

 

عرشیای خوبم برات بهترینها رو آرزو دارم 

 

 

پسندها (3)

نظرات (11)

مامانی
23 آبان 93 0:16
آخی ماشااله برای خودش مردی شده
✿ارمیتا✿
23 آبان 93 11:07
سلام مامان مهربون . وبلاگتان عالی هستش اگر می خواهید خوشگل تر بشه به وب من بیایید . منتظرتونم
خاله ی رادین
24 آبان 93 17:38
سلام عزیزمممممممممممممممممممم. من عکس رادینو گذاشتم تو سایت نی نی عکس...اگه زحمتی نیست شما هم برو و بهش امتیاز بده ممنون میشممممممممممممم ازت گلم بوس بوس niniaxs.ir
افسون
25 آبان 93 5:22
سلام عزیزم . ماشالله به این پسمل خوشگل . خدا واست حفظش کنه . بوس برای سید عرشیای کوچولو
خاله نجمه
25 آبان 93 11:06
سلام خاله جون. خوبی عسل خاله. یادت هست که خاله تازگی آمد پیشت و باهات بازی کرد. کلی به من خوش گذشت . تو هم خیلی خوشحال بودی. همیشه لبخند رو لبات ببینم . دوست دارم خوشگلم. به امید دیدار دوباره. بوسسسسسسسسسسسسسسسس
مامان رهام
25 آبان 93 13:28
ماشالاه چه گل پسری شده عرشیاجون.22 ماهه شدنت مبارک خاله
شیما مامان شاهین کوچولو
28 آبان 93 2:22
عزیز دلم 23 ماهگیت مبارک...چقدر کارات شیرین و با مزه شده فارغ التحصیلی دایی جونت مبارک باشه...ایشاله حلال زاده به داییش بره ژست گرفتنت منو کشته سید کوچولوی دوس داشتنی من مریم جون اولش یه اراده قوی میخواد واسه از شیر گرفتن... اما زیاد نگران نباش، اسونتر از اون چیزیه ک فکرشو میکنی... فقط دور و برشو شلوغ کن که حواسش پرت شه موفق باشی
حسین امیرآبادی
3 آذر 93 19:51
سلام.حلال زاده به دایش رفته و شنیدیم کتاب خون هم هست.ایشالا تو لباس دامادیش ببینیمش،البته بعد دایش! ممنونم آقاي امير آبادي
مامان آنیسا
4 آذر 93 10:06
ماشالا گل پسرمون مردی شده واسه خودش
مامان آنیسا
4 آذر 93 10:07
ببخشید یادم رفت رمز و خصوصی کنم لطفا تاییدش نکن
خاله ی رادین
5 آذر 93 18:19
اپیـــــــــــــــــــــــــــــم