پايان 26 ماهگي + سفرنامه بوشهر و گناوه
سلام گل قشنگ زندگي من ....
باز هم با كلي تاخير برگشتم. اين مدت هم مثل هميشه درگير بودم .
سيد عزيزم هزار ماشالله اين ماه با شيرين زبوني هات گذشت و هر روز جمله هاي زيادتري رو ياد گرفتي
البته ضمائر و فعل ها در 99 درصد موارد درست به كار مي بري .
كلماتي كه اشتباه مي گي ... كفيث ( كثيف ) ، عبق ( عقب ) ، خبار ( خراب )
فقط دوست داري حرف بزني . مياي مي گي مامان مريم خاله نجمه كجان ؟ .... مامان دايي دكتره ؟
مامان جون تهرانه ؟ ....تلفن قطع شد ؟ .....دردر ميريم ؟..... مامان پويا مي زني ؟ .....
گاهي آن چنان حرف مي زني انگار با پسركي 10 تا 15 ساله روبرو هستم و گاهي كودكي ميشي لجباز و يك
دنده مخصوصا براي دستشويي رفتن. حسابي اوج لجبازي داري براي دستشويي رفتن. بايد به زور و هزار ترفند
ببرمت .
با تجربه جديد بي پوشكي هنوز كنار نيومدي و متاسفانه يادت ميره كه بگي مامان بريم دستشويي . وقتي مي
بيني من ناراحت شدم مي گي مامان اشكال نداره ..... الهي فداي زبون شيرينت برم من .
وقتي ميخوايم بريم بيرون همچنان شيطنت و لجبازي داري كه بعضي مواقع كلافه ميشيم از دست تو ...
نمي ذاري لباس تنت كنيم و بعد مي گي مامان لباس دوباره ميام لباس تنت كنم دوباره فرار مي كني و ميري
و همين فرآيند چند بار تكرار مي شه .
وقتي حواست به تلويزيون باشه فقط ميگي (مامان بزن شبكه پويا يا هدهد ...)وقتي هم يه شبكه ديگه رو
مي زنيم و الكي مي گيم پويا هست مي گي (اين پويا نيس بزن پويا كارتون باشه )
البته ما هم به مدد تلويزيون و شبكه پويا و يا سرگرم شدن با اسباب بازيهات غذا مي كنيم تو دهنت. ولي وقتي
خيلي گرسنه باشي خودت ميري سر يخچال و هر چي كه خوشت بياد بر ميداري .
پسركم شب ها كه مي خوابي دوست داري دستاتو بياري دور گردنم و با نفس هاي نزديك به من بخوابي ... و
چه قدر اين لحظات رو دوست دارم. هر شب به من مي گي برام قصه بخون مامان مريم. برات قصه علي كوچولو
و حسني مي خونم و خيلي اين قصه ها رو دوست داري حتي تو گوشي ام آهنگ برنامه هاي دوران بچگي ام
علي كوچولو ، زبل خان ، باخانمان ، قصه هاي مجيد ، النگ و دولنگ و ... هست كه خودت بر ميداري و پخش
مي كني.
وقتي با بابا بازي مي كني و من از كشتي گرفتن پدر و پسر خسته مي شم و مي گم بسه ديگه مياي جلو و
دستاتو مي ذاري رو كمرت و مي گي ( مامان دعوا نكن بازي مي كنيم ) و من از دست كارهاي تو فقط مي
خندم.
تو اين ماهي كه گذشت يه سفر خيلي شيرين به استان بوشهر داشتيم. در مهمانسراي يكي از ادارات بوشهر
ساكن شديم و روز آخر به گناوه سر زديم. درياي خليج فارس براي تو جذابيت داشت . خيلي دريا رو دوست
داشتي. هوا كمي به دليل ريزگردهاي خوزستان كه به بوشهر هم رسيده بود كمي آلوده بود ولي در كل سفر
خوبي بود . خدا را شكر
پسرم تو اين ماه ني ني عمه مرضيه شما هم دنيا آمد. قدمش مبارك باشه
آقا عرشياي عزيزم چه قدر دوست داشتي بردياي عمه جونو بغل كني و اشاره مي كردي كه دستاي ني ني
كوچولوه و دستاي من بزرگه
پسر نازم خيلي وقت ها مياي تو بغلم و مي گي ( مامان دوست دارم ) . الهي من قربون صورت ماهت برم كه
با گفتن اين جمله منو غرق شادي مي كني.
پسرك بزرگ و قهرمان زندگي ام ...
آرزويم برات اين است در ميان مردمي كه مي دوند براي زنده بودن
آرام قدم برداري براي زندگي كردن ....