پايان 30 ماهگي + سفرنامه بندرعباس و قشم
سلام پهلوون مامان ...
عشقم ....نفسم ....اميدم
اين دفعه به موقع اومدم تا مطالبتو بنويسم. امروز 10 ام ماه مبارك رمضان است و امسال به لطف خدا مي تونم
روزه بگيرم. سالهاي پيش به خاطر بارداري و شير دادن روزه نگرفتم.
پسرم ، چه زود دو سال و نيم گذشت و تو 900 روزه شدي. خدايا شكر...
عرشياي عزيزم ، هزار ماشاله آنقدر خوب حرف ميزني كه باورم نميشه كه اون پسر كوچولوي من آن قدر فهميده
و عاقل شده . اين ماه هم مثل ماههاي قبل علاقه زيادي به ديدن كارتون هاي شبكه پويا داري. ديگه بعضي
روزها مجبوريم برق رو از كنتور قطع كنيم تا شما پويا نبيني. حالا چرا از كنتور ...چون شما ميري رو ماشين
شارژي مي ايستي و اگر تي وي خاموش باشه روشن مي كني . اگر هم بخوايم جاي ماشين شارزژيتو عوض
كنيم كلي ناراحت ميشي و گريه ميكني.
اسم همه كارتون هاي شبكه پويا را بلدي. مياي ميگي (مامان پلنگ صورتي شروع شد. مامان تام و جري داره
ميذاره - اسكار - ايكيوسان - قصه هاي غزاله - جوجو طلايي - نقاشي نقاشي و ... )
به كتاب خوندن علاقه داري. كتابهاتو مياري و ميگي برام بخون . وقتي به تصاوير كتاب نگاه مي كني از ما توضيح
ميخواي كه چه اتفاقي افتاده
كلا خيلي سوال مي پرسي. از همه چيز. خيلي خوبه
هرنوشته اي را مي بيني مياري و ميگي (مامان روش چي نوشته )
وقتي اشكال هندسي مثل دايره مي كشيم تو هم به تقليد از ما دايره اي مثل دايره ما را مي كشي. آفرين ...
وقتي از شما اسم و فاميلتو ميپرسيم بلدي كه جواب بدي.
جفت پا مي پري و علاقه زيادي به پارك بادي داري.
خودت به تنهايي حداقل از چند پله بالا و پايين مي ري
خوب مي دوني كه پسري . هر خانومي از شما ميپرسه تو پسري يا دختر خودت ميگه خانوم من پسرم ...
از آرايشگاه و حمام بدت مياد. ديروز به زور تو را حمام بردم. از شامپو كه به موهات ميزنم بدت مياد .
مثل ماههاي قبل و به لطف باباي عزيز ، به خوبي با پرت كردن پاهات به سمت جلو به توپ ضربه ميزني
تقريبا هر روز فوتبال دو نفره با من يا بابا داري.وقتي هم گل زدي ميگي ( مامان گل زدم برنده شدم دست بزن
برام ) . قريون هيجانت برم من...
وقتي حوصله ات سر بره مياي ميگي (خسته شدم بسه ديگه ..چه قدر موبايل مي بيني ....چه قدر فوتبال مي
بيني )
از سوسك و پروانه مي ترسي ولي از گربه و سگ اصلا نمي ترسي. جالبه برام.
دوست داري قايم موشك بازي كني. ميري قايم مي شي و ميگي (مامان منو پيدا كن ...بعدش مي گي حالا تو
قايم شو تا من پيدات كنم.)
اين ماه تصميم داشتم كه تو را مهدكودك بذارم ولي متاسفانه نشد. بابا درعرض يك هفته روزي يك ساعت تو رو
گذاشت. اوايل خيلي دوست داشتي ولي بعدش ميگفتي (من تنهايي مهدكودك نمي رم)
سوم تير تولد بابا بود و ما به بهانه تولد و افطاري درماه مبارك رمضان ، عمه جون و خانواده اش را مهمان يه
رستوران سنتي كرديم . خيلي خوش گذشت .
اين جا به لطف موسيقي زنده در رستوران به وجد اومدي و دست مي زني
عزيزم جشن تولدو خيلي دوست داري . به من ميگي (مامان برام تولد بگير همه ني ني ها رو دعوت كن
بادكنك بزن تو ديوار كيك بخر تا من فوت كنم )
قربون چشماي نازت برم انشاله خدا كمك كنه تولد خوبي برات ميگيرم.
راستي يادم رفت از همه دوستاني كه زحمت كشيدند و به شما بابت شركت درجشنواره ني ني وبلاگ راي دادن
تشكر كنم.عزيزم از بين 293 شركت كننده ،با 170 آراي مردمي ، رتبه 26 ام را كسب كردي.
با توجه به عدم تبليغات و مشغله كاري رتبه خوبي بود. برد و باخت اصلا مهم نيست. مهم هيجان شركت كردن و
خاطرشه كه ماندگار ميشه ....
خب بگذريم برسيم به سفر بندر عباس.
عرشيا جانم اوايل اين ماه يه ماموريت به بندرعباس داشتم كه بايد دو روز مي رفتم . وقتي با بابا صحبت كردم قرار
شد كه همگي با هم بريم. خونه عمه مرضيه هم اونجاست به خاطر كار همسرش اونجا زندگي ميكنند. خيلي
خوب بود.
اين هم آقا برديا ني ني عمه مرضيه ....
كلا عاشق دريا بودي. خودت تنهايي تو آب ميرفتي و بازي مي كردي.
يه سفر يه روزه هم به قشم داشتيم كه با لنج هاي دريايي رفتيم و همه چيز عالي. خدا را سپاس ...