سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

پايان 34 ماهگي + سفرنامه تهران در ايام محرم 94

1394/8/17 9:25
نویسنده : مامان مریم
746 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عرشياي ناز نازي من

 

 

 

 

پسرم عذرخواهي مي كنم از اينكه به موقع نتونستم مطلب جديد بذارم. 

ماهي كه گذشت با سفر سه نفره ما به شهر تهران در ايام عزاداري امام حسين سپري شد.

تقريبا هر شب با مامان جون و بابا جون به مراسم عزاداري مي رفتيم. تو هم كه عاشق بابا جون بودي و از

كنارش جنب نمي خوردي. همبازي خوبي تو خونه براي خودت پيدا كرده بودي. بابا جون هم اين دفعه زحمت 

كشيد دو دوست لباس مشكي ، زنجير و يه عدد طبل كوچولو برات خريداري كرد . دستش درد نكنه. هوا خيلي

سردبود و بعضي شب ها بارندگي بود. 

 

 

 

 

تو اين سفر تونستم دختر خاله نازنينم سعيده جون كه ساكن شهر كلن آلمانه و چند روزي تهران بود را ببينم.

اون هم چند بار. خيلي خوش گذشت . يه مهموني خوب هم به يمن ورود سعيده جون به دعوت مامان مهربونم

برگزار شد. آقا عرشيا شما هم كه عاشق شلوغي و مهموني .كلي خوشحال بودي.خيلي خوب بود خدا را

شكر. 

 

 

گل پسرم وقتي از سفر برگشتيم بابا يه سفر كاري 8 روزه داشت و من و شما روزهاي تنهايي زيادي را با هم 

گذرانديم. براي اينكه حوصله شما سر نره تقريبا هر روز عصر بيرون مي رفتيم. پارك بادي ، باشگاه اسب سواري 

، خريد و شهربازي و مهموني خونه عمه آمنه ... يه روز هم بعد از اداره با دوستاي من براي صرف ناهار به 

رستوران ( هفت خوان ) رفتيم. كلي به ما هم خوش گذشت. فرداي اون روز به من مي گفتي ( مامان دوباره با 

دوستات بريم رستوران ؟ )

خب حالا بريم پيشرفت هاي اين ماه رو بگيم.

هزار ماشالله حرف زدنت عالي شده همه چيزو با جزييات تعريف مي كني. 

به ماشين هاي اسباب بازي علاقه زيادي داري. همه ماشينا را پشت سر هم قطار ميكني و مي گي مامان 

نگاه كن ترافيك شده . بعدش هم ماشين پليس مياد و همه ماشين ها را به مسير درستشون هدايت ميكنه .

اصلا به عروسك توجه نمي كني حتي عروسك هاي ( شرك ، كلاه قرمزي ، پلنگ صورتي و ..) 

خمير بازي رو بيشتر از نقاشي كشيدن دوست داري. با خمير اتوبوس ، ماشين و يا حيوان درست مي كني

به كارتون هاي شبكه پويا مخصوصا كارتون ( لاك پشت هاي نينجا ) علاقه نشون مي دي. 

تقريبا هر روز 5 دقيقه با مامان جون يا خاله نجمه تلفني صحبت ميكني. 

از اينكه ازت عكس بگيريم ناراحت ميشي. هر جور شده فرار يا گريه ميكني و ميگي دوست ندارم از من عكس

نگيريد. 

تو مهدكودك دوستاي زيادي داري. مثل ياسين ، نيما ، عرفان و بهار و آلا 

تو خونه خودت پيشنهاد مي دي براي فردا مهدكودك چه غذايي بپزم يا چه تنقلاتي بذارم. 

سيد عرشياي من ، دلبركم 

باران و هر آنچه نشانه عشق خداوند است 

با دستان پاك و زيباي تو زيباتر ميشود 

خداوند حافظ همه كودكان باشه .... 

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)