پایان 35 ماهگی
سلام بر پسر عزیزتر از جانم .
عرشیای نازنینم به لطف خدا هر روز بزرگ تر و عاقل تر میشی . هر روز دوست داری که ما باهات بازی کنیم
و اگر این کارو رو نکنیم میشینی یه گوشه و با صدای غمگین می گی من با کی بازی کنم ؟
عزیزکم علاقه زیادی به قایم موشک یازی داری.
دوست داری بری زیر پتو و بگی منو پیدا کن.
مثل ماههای پیش خوب غذا نمی خوری .
دوست داری کمک من ظرف بشوری . هر وقت می رم آشپزخونه میایی و می گی مامان صندلی بذار من هم
کمکت کنم .
مدام بوسه های پر از عشقتو نثارم می کنی . مامان فدای صورت زیبات بشه .
روز یلدا تو مهدکودک جشن گرفتن و شب یلدا به همراه خانواده عمه آمنه به رستوران گامبرون رفتیم و بعدش
هم همنشینی تا پاسی از شب خونه عمه جون . در کل خیلی خوش گذشت .
چند وقت پیش هم برای گرفتن عکس پاییزه به نیزازهای اطراف شهر رفتیم و کلی عکسای زیبا گرفتیم.
عشق من
چه قدر زیباست حس با تو بودن
حس تو را داشتن
حس خودخواهی برای تو