اولین روز مهدکودک
پسر خوشگلم
امروز اولین روز مهدکودک تو بود که به صورت آزمایشی چند ساعتی تو را در مهد گذاشتیم.
خیلی نگران بودم. مهدکودکی که انتخاب کردم مهدکودک ایده آل من نیست. البته شرایط خوبی نسبت به
مهدکودک های این منطقه داره. من و بابایی تصمیم گرفتیم 3 الی 4 روز در ماه که واقعا شرایط نگه داری از
تو برایمان مهیا نیست تو را به مهدکودک ببریم. روزهای باقی مانده را بابای مهربونت از تو مراقبت می کند.
عرشیای نازم بذار برات بگم که بابا به خاطر تو مدام در حال تغییر دادن شیفتش هست و عاشقانه تو را نگه
می داره . خیلی از باباها با وجودی که عاشق فرزندشون هستن شاید حاضر به چنین کاری نباشند .
خدا بهش عمر طولانی بده.
مدتی هست که تو فکر پرستار برات هستم ولی پرستار مطمئن هم از نظر اخلاقی و هم کاری پیدا نکردم.
البته بابا خیلی با گرفتن پرستار موافق نیست. چون دوست نداره وقتی ما نیستیم کسی بیاد خونمون تا تو
را نگه داره. با مهدکودک هم موافق نبود ولی با کلی اصرار راضیش کردم. چون تو خیلی کوچولو هستی و
واقعا دوست نداشتیم که تو را مهد بذاریم . چه کنیم که ناچاریم. مامان بابای من تو این شهر نیستند و
ما هیچ کس را نداریم . ناگفته نمونه تو این مدت که سر کار می رفتم 3 بار رفتی خونه عمه آمنه ولی از
اون جایی که او مربی فوتسال هست و یه روزهایی تمرین و کلاس داره نمی تونیم بهش زحمت بدیم .
پسر گلم امروز نفهمیدم که چه طور گذشت .
هر چه به ساعت نگاه می کردم خیلی دیر می گذشت . ازاداره 4 بار با مهدکودک تماس گرفتم و جویای
حالت شدم. دیگه رو نداشتم و گرنه می خواستم بیشتر زنگ بزنم. خیلی داشوره داشتم. برای مربی رو
یک برگه ،ساعت خواب ،بازی ،تعویض پوشک ، غذا خوردن و خیلی چیزهای دیگه نوشتم . مربی هم
خیلی خوشش اومده بود و گفت که طبق برنامه من با تو رفتار می کرده . امروز برات سرلاک ، بیسکویت ،
سوپ و شیر خودم را گذاشته بودم که خدا را شکر از همش یکم خورده بودی. کلا از تو راضی بودن و
همگی عاشقت شده بودن . تنها چیزی که منو آروم می کنه اینه که ما روزهای محدودی به لطف خدا تو
را مهد می ذاریم .
دوست داشتم که از اولین روز مهدکودک تو عکس داشته باشم ولی تو اون شرایط اصلا یادم نبود حتی
شده با گوشی تلفنم از تو عکس بگیرم.
قربون روی ماهت بشم الان که این مطالبو می نویسم بابا سرکاره و تو خواب هستی . انشاله همیشه
تو آرامش باشی قند عسلم