سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

پايان 9 ماهگي

1392/7/16 0:16
نویسنده : مامان مریم
511 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزكم

 

 

امروز به لطف پروردگار وارد 10 ماهگی شدي. مبارك باشه  تشویقتشویقتشویق

عرشياي ناز مامان اين روزها با وجود رفتن به اداره كارهام زياد شده . اصلا وقت نمي كنم كه به كارهاي

خونه برسم چه برسه به اينكه وبلاگ تو را سر و سامان بدم. تو هم كه ماشالله شيطنتت زياد شده .

همش دوست داري كه راه بري يا بغل باشي. وقتي دستاتو مي گيريم كه راه بري آن قدر خوشحال

ميشي كه قيافت ديدني هست.

دوست داري كه در اتاق ها و كمدها را باز و بسته كني . كلي از اين كار لذت ميبري.

توپو می شناسی و وقتی به دستت می دیم با خوشحالی پرتاب می کنی .

این هم دو تا عکس در حال پرتاب کردن توپ

 

 

 

پسرم گلم همه اين خستگي ها برام بي معنا ميشه وقتي احساس مي كنم كه تو و بابا در كنار من

هستيد. خدا را هزار مرتبه سپاس مي كنم به خاطر نعمت وجود شما و تمام نعمت هايي كه به من

ارزاني داشته است.

خوشگلم ؛ تو اين ماه دو تا اتفاق خوب افتاد يكي اينكه يه مرواريد خوشگل سفيد تو پايين دهنت در اومد

يكي ديگه اينكه ختنه شدي. عزيزم اين دو تا اتفاق با وجود اينكه سختي زيادي داشت ولي خدا را شكر

به خير گذشت .

البته چند روزي هم مريض بودي و اصلا اشتها نداشتي . من هم كلي غصه خوردم. چون هر چي درست

مي كردم نمي خوردي و دهنتو سفت مي كردي تا خداي نكرده گول نخوري تا يه لقمه غذا تو دهنت بره.

قربون روي ماهت بشم وقتي تو را پيش آقاي دكتر بردم گفت كه كاري نداشته باشيد وقتي خوب بشه

خودش غذا مي خوره. 3 روز تمام فقط شير مي خوردي و مي خوابيدي.

 

 

 

حتي 1 كيلو هم وزن كم كردي.

آقا عرشيا بابا تو اين ماه از بخشنامه هيئت دولت در خصوص مرخصي زايمان پدران استفاده كرد و دو

هفته انتهايي اين ماه را به خاطر تو خونه موند و از تو مراقبت كرد. از اين به بعد هم متاسفانه ديگه شيفت

شب نيست و بايد مثل من از ساعت 7 تا 5/2 اداره باشه و ما مجبوريم تو را مهد بذاريم. از آن تاريخ كه

خاطره اولين روز مهدكودك تو را نوشتم تا الان ديگه مهد نرفتي. انشالله كه خدا كمك مي كنه تا تو اذيت

نشي كوچولوي من  قلب

روز 2 مهر هم عروسي عمه جونت بود. از ساعت 3 كه من با زن عموها آرايشگاه رفته بوديم تو پيش

بابايي بودي و بابا مي گفت كه خيلي بازيگوش بودي.اصلا نذاشتي بابا يه استراحت كوچولو بكنه. بعدش

هم كه به اتفاق هم به آتليه رفتيم اون جا هم بي قراري مي كردي و اصلا همكاري نكردي چون خوابت

مي اومد. با وجود اين يه دونه از عكسات اون قدر خوب شد كه خانم عكاس با كلي ذوق گفت كه

مي خواد عكستو بزرگ كنه و تو آتليه بذاره اولش هم موافقت كردم ولي الان پشيمون شدم.... چشمک

عزيزم ما كه خيلي دير به تالار رسيديم و تو اون جا همش تو كالسكه خواب بودي.

این عکس هم آخر شب بعد از عروسی هست

 

يه روز قبل از عروسي تو خونه عمو جون بوديم كه از ماشين شارژي ملينا خانم با سر افتادي روي فرش.

كمربند ماشين شل بود و من نفهميدم . نگراننگرانكلي هم گريه كردي .گریه

ببخشيد عرشيا جون. با وجودي كه خيلي مراقبت هستم ولي نمي دونم چرا يه دفعه اين جوري شد

 

 

 

بعد از اين ماجرا ( 2 روز بعد از عروسي ) گوسفند قرباني كرديم تا انشالله به وسيله خونريزي از بلا به

دور باشيم ....

 

 

 

در آخر اين دو بيت را به تو پسر دلبندم تقديم مي كنم

 

آرزو دارم بهاران مال تو

 

شاخه هاي ياس خندان مال تو

 

آن خداوندي كه دنيا آفريد

 

تا ابد همراه و پشتيبان تو

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان بردیاجون
8 مهر 92 8:58
مبارکه عسلم؛مردشدی دیگه؛


ممنونم عزيزم
مامان مبينا
8 مهر 92 10:37
عزيزم عرشيا جون،‌ايشالا ديگه هيچوقت از اين اتفاقا برات پيش نياد .



مرسي خاله جون
مامان مبينا
8 مهر 92 10:40
عروسي عمه جون هم مبارك خاله . ايشالا هميشه به خوشي


ممنونم عزيزم
كيانا
8 مهر 92 11:09
اي جانم خوشگل خوردني. مباركت باشه پسر كوچولوي دوست داشتني. پس عكساي جديدت كو؟من هرروز چند بار به وبلاگت سرميزنم تا عكساي خوشگلت رو ببينم كه عين كارت پستال ميمونن.


مرسي عزيزم. حتما امروز عكس ميذارم. از اداره وبلاگ عرشيا را به روز كردم عكس نداشتم. ممنونم كه به عرشيا جون هر روز سر ميزني عزيزم. عرشيا هم دوست داره كيانا جان
کیانا
9 مهر 92 0:18
سلام موش موشی ناز . بازم که مارو با عکسات مهمون کردی .پیش ببیی هم که رفتی. فکر میکنم کمی لاغر شدی .خوب دیگه موقع رشدته. به امید اینکه یه مرد رشید و خوش آتیه بشی.


ممنونم عزیزم
مامان حنانه زهرا
9 مهر 92 19:55
انشالله که بلا دور باشه عزیزم
هزار ماشالله عرشیا جون روزبه روز داره خوشگلتر میشه.
مامانی چرا بیوفاشدی پیش ما نمیای؟میایی هم یدونه نظر میذاری وبدو میریاما من همه پستای عرشیا جونو میخونم ونظر میذارم


ممنونم. شما یه مدت نبودید. انشاله حتما سر می زنم و همه پستها را می خونم
کیانا
9 مهر 92 20:42
سلام مامان عرشیا خوشگله. میشه عکس آتلیه اش رو هم بزارید؟چرا یکی از عکسای توپ به دستش نیست؟هزار بوسه شیرین برای این ملوسک.


سلام عزیزم . انشاله آماده که شد عکسشو میذارم
مامان فرحان
9 مهر 92 22:06
سلام خوشگل خاله عروسی خوش گذشت ان شاله عروسی خودت عزیزم


ممنونم عزیزم
دوست مامان مريم
10 مهر 92 9:31
عزيزكم تو خيلي نازي وقيافه ات در خواب وبيداري زيباييهاي خاص خودش رو داره الهي پير شي وهمراه واقعي بابا ومامان جونت،عزيزكم من دغدغه هاي مامانت رو براي پرورش تو از نزديك مي بينم(( دوستت دارم))



مرسی عزیزم.




مامان حنانه زهرا
10 مهر 92 20:15
دیدی فقط یه پست وخوندین؟
میبخشی توقعم بالاس چون شما یکی از دوستای اصلی وبم هستین


نه عزیزم زود قضاوت نکن. من همه پستها را خوندم ولی عرشیا جون دو روزه حالش بده و مرتب سرفه می کنه و الان هم از مطب دکتر اومدیم. از این به بعد جبران می کنم مامان حنانه زهرا جون
مامان بردیا
11 مهر 92 11:11
ایشالا راحت با مهد کنار بیاد

ایشالا دیگه اتفاق بدی برات نیفته




ممنونم خاله جون


کیانا
11 مهر 92 18:26
سلام عرشیای گلم قربون اون چشمای خوشگلت برم چرا گونه هات خیسن؟چه عکس خوشگلی فقط حیف که این عکستم یه کم تار افتاده.منتظر عکسای بعدیت هستم.


ممنونم . متاسفانه این عکس هم تاره ....
معصومه
11 مهر 92 19:22
همیشه سالم باشی ایشالله خاله جون
قربونش برم هزار ماشالله خیلی نازه
منتظر دعات میمونم مامان خانوم


ممنونم
مرمر
13 مهر 92 1:17
خاله جونم سلام .مریم جون چکارخوبی کردی ختنه اش کردی من همچنان آرتینو ختنه نکردمو هی دست دست میکنم
مسلمون شدنت مبارک پسر گلم



من دوست نداشتم كه دير بشه چون مي ترسيدم كه خاطره ختنه تو ذهنش بمونه.گرچه يكم هم دير شد. شما هم با توكل به خدا دلو بزن به دريا و اين كار را انجام بده
كيانا
16 مهر 92 10:13
عرشيا جونم مرسي كه يه عكس ديگه برامون گذاشتي. الهي قربون اون نگاه معصومانه ات برم چرا پيشونيت زخم شده؟


زخم نشده ام خاله جون