پایان 11 ماهگی
سلام عزیزم
ورود به 12 ماهگیت مبارک باشه عشق زیبای مامان
پسرم تو این ماهی که گذشت اصلا دل و دماغ نوشتن نداشتم. آخه در اول 11 ماهگی حسابی سرما
خوردی. آبریزش بینیت هم قطع نمی شد . دکتر حسن زاده شیرازی شربت (زتروماکس )خارجی برات
تجویز کرد که هر جا می رفتیم پیدا نمی کردیم می گفتن چون تحریم هستیم دیگه نمیاد . البته نوع
ایرانیش بود ولی ما نگرفتیم. بعد از دوندگی های زیاد و پرس و جو از 15 داروخانه بالاخره خریداری کردیم.
خیلی خوب بود چون بعد از چند روز خدا را شکر حالت بهتر شد.انشاله درد و بلات بخوره تو سر من ....
عزیز نازم روز جمعه 17 آبان همایش جهانی شیرخوارگان حسینی بود. همان روز بابا سرکار بود و ما به
همراه خاله نجی رفتیم مراسم. البته آخرش رسیدیم چون کلی دنبال جای پارک بودیم. همان جا یکی از
همکارام که دخترش دقیقا چند روز از تو کوچکتره دیدم . من و دوستم کلی از تو و آلا خانم عکس گرفتیم .
هر دو تاتون برای امام حسین (ع )سبز پوش بودید. عرشیای خوبم ؛ امیدوارم حضرت علی اصغر با دستای
کوچولوش حاجت همه را بده مخصوصا اونهایی که در انتظار داشتن فرزند هستند.
گل پسرم ؛ در ابتدای 11 ماهگی به طور خیلی واضح شروع کردی به گفتن کلمه مامان بابا . قربون صدای
خوشگلت برم الهی. چه قدر ما رو ذوق زده کردی عزیزم
جونم برات بگه از خراب کاریهات تو این ماه که چند تایی داشتی. اول از همه اینکه بابایی دو کیلو شیرینی
خریده بود و تو در چند دقیقه کل شیرینی را خرد کردی .
چند روز پیش هم قطره مولتی ویتامین را باز کردی و در حال خوابیده کل قطره را تو دهن مبارک ریختی .
همون شب ما تنها بودیم و بابا سرکار بود اگه بدونی چه قدر استرس پیدا کردم چون می ترسیدم مسموم
شده باشی. خدا را شکر همون لحظه همه را برگردوندی. عزیزم دایی محمد خیلی کمک کرد همون شب
زنگ زد به چند تا از دوستاش که متخصص طب اورژانس بودن و اونا گفتن که مشکلی نیست و قطره
محلولی هست که به راحتی دفع میشه. به خیر گذشت خدا را شکر .
در ابتدای این ماه شروع کردی به چهار دست و پا رفتن . مبارک باشه گل مامان. هورااااااااااا
دیگه کم کم باید راه بیفتی چون مدام دستاتو به من و بابا و هر چی که دستت بیاد میگیری و بلند
میشی.
همه اسباب بازیهاتو میشناسی تا میگیم عرشیا ماشینو بیار ؛ کتابتو بیار ،جوجو بیار و ....میری برامون
میاری . قربون هوشت برم ناز مامان.
4 امین مرواردید سفیدت هم دراومد. فکر کنم خیلی اذیت میشی چون اصلا غذا نمی خوری.باید به زور
غذا بکنیم دهنت .
پسرم کمتر از یک ماه دیگه تولدته . هنوز خیلی کار مونده . تو این ماه کلاسهای آموزشی بدو خدمت هم
داشتم سه روز در هفته اون هم از صبح تا ساعت 6 بعد از ظهر.
خیلی سرم شلوغه امیدوارم بتونم اون جور که می خوایم تولدتو جشن بگیریم.
عزیزم فقط از خدای متعال سلامتی تو را می خوام . سلامتی تو را با هیچ چیز عوض نمی کنم . امیدوارم
همیشه سالم باشی نازنینم. . الهی آمین