پايان 12 ماهگي
سلام پسر زمستانی من دیشب اولین شب یلدای تو بود . انشاله همه لحظه های پایانی پاییزهایی که
می گذرونی پر از خش خش آرزوهای قشنگ باشه .پسرم چیزی به تولد تو نمونده .یک سال مادر شدن
رابا وجود تو تجربه کردم.ممنون که این حس زیبا را به من هدیه دادی...تو اين ماهي كه گذشت يزرگتر
شدي. تقريبا همه چيزو مي فهمي. وقتي نماز مي خونيم با سرعت به سمت سجاده مياي و مهرو بر
مي داري و سجده ميري. قربون نماز خوندنت بشم سيد كوچولوي من
عزيزم وقتي كسي برات شعر اتل متل توتوله را مي خونه شروع مي كني به زدن رو پاهات و كلي ذوق
مي كني. وقتي بغلم هستي و من به سمت يخچال ميرم با دستاي كوچولوت در يخچالو باز مي كني و
وقتي آبتو مي بيني مي گي هاب . هر چي مي گم مامان جون آب هست نه هاب باز مي گي
هاب . من فداي آن صداي قشنگ بشم عزيزم . هنوز راه نيفتادي. فقط چهاردست و پا ميري. خيلي
دوست داري كه بيرون بريم يعني تو خونه حوصله ات سر ميره وقتي بابا لباس ميپوشه مي فهمي كه
مي خواد بيرون بره به سرعت به سمت پاهاش مي ري و مي گيري و با زبان بي زبوني مي گي كه من
هم با خودت بيرون ببر . عزيزم تولدت 5 دي تو ماه صفر ( ماه عزاي اهل بيت ) هست تصميم گرفتيم اول
ربيع 13 دي تولدتو جشن بگيريم. كارت دعوت تولدتو به دوستان و فاميل داديم . انشاله كه به خوبي برگزار
بشه. دوست دارم پسر زيباي من