پایان 6 ماهگی
پسر عزیزم
امروز 6 تیرماه 1392 است. من اولین بار پس از چند ماه خانه نشینی به سر کار رفتم . ساعت کاری اداره
تغییر کرده بود من نمی دانستم و یک ساعت تاخیر داشتم.با وجود یک ساعت حق شیردهی که می
توانستم زودتر به خانه بیایم ولی زمان دیر سپری شد. خیلی نگران و دلتنگ بودم. دیروز بعد از واکسن 6
ماهگی تب کردی. دیشب تا صبح ناله می کردی. فدات بشم عزیزکم. کاش می شد من به جای تو دردت را
تحمل می کردم .
عرشیای نازم :یک سری از کارهایی که تو این ماه انجام دادی برات می نویسم تا بدانی.
یک مدته که بد می خوابی.ده بار از یک پهلو به پهلوی دیگر می ری تا خوابت ببره آخرش هم می نالی و
روی پای من یا در حال شیر خوردن می خوابی .
چند ثانیه بدون کمک می شینی و کلا علاقه زیادی به نشستن داری وقتی تو را روی زمین می ذاریم چندین
غلت می زنی و یکدفعه می بینیم که از بالای اتاق به پایین اتاف اومدی . پشت سر هم دمر می شی ولی
هنوز نمی تونی سینه خیز بری. هر چه تلاش می کنی نمی تونی .
قربون پاهای نازت بشم که وقتی تو دهن می کنی همچنان مک می زنی انگار داری غذا می خوری.
حدود یک ماهه که غذا خور شدی. البته حریره بادام که با شیر خودم مخلوط می کنم و خیلی دوست داری.
2 هفته ای میشه که سوپ هم می خوری .
اولین بار مامان مهناز برات درست کرد.
علاقه زیادی به موبایل داری . دست هر کی موبابل می بینی جیغ می کشی تا بهت بدن .
از قایم موشک و دالی موشه خیلی خوشت می یاد.
ماشاله جدیدا خیلی شیطونی می کنی هر وقت می خوام پوشکت کنم آن قدر ورج و ورجه می ری که از
کنترلم خارج میشی .آخه می خوای فضولی کنی و همه چیزو دست بگیری .
راستی یادم رفت تولد بابایی تقرییا مقارن با 6 ماهگی تو بود .تو خونه مامان مهناز یه مراسم کوچولو
گرفتیم .البته خاله نجمه هم اومده بود. خیلی خوش گذشت.
پسر عزیزم تولد نیم سالگیت مبارک باشه. تولد بابایی هم بهش تبریک می گیم. انشاله سایه بابایی
سالیان سال بالای سرمان باشه.