از کجا آغاز کنم
عرشیای عزیزتر از جانم
از کجا آغاز کنم .....
که زمان چنان شتابان و بی رحم می گذرد که فرصت شادمانی را از عقربه ها می گیرد
کاش می شد زمان را در این روزها نگه دارم
در این روزهایی که تو به من لبخندهای بی دلیل و با دلیل هدیه می دهی
در این روزهایی که مدام در حال غلت زدن و تلاش برای پیشروی هستی
در این روزهایی که با چشمانت به من خیره می شوی و من غرق در زیبایی تو هستم
در این روزهایی که به دنبال آغوشم می گردی وقتی به تو می نگرم
در این روزهایی که لثه های صورتی ات دردناک است و من نگرانی ناراحتی ات
در این روزهایی که بازی کردن را خیلی دوست داری
در این روزهایی که با خنده هایت جانی دوباره به ما ارزانی می داری
در این روزهایی که با صدای لالایی من به خواب می روی
در این روزهایی که هر چه تو را می بوسم باز هم سیر نمی شوم
در این روزهایی خسته از بی خوابی ولی زنده به لبخندت و عشقت روزم آغاز می شود
در این روزهایی که هر ثانیه خدا را بیشتر حس می کنم و مادرم را قدر می دانم بی اندازه