پایان 7 ماهگی
سلام عزیز مامان : امروز هفت ماهگیت به لطف خدا تموم شد و وارد ماه هشتم زندگیت شدی. چه قدر
خوشحالم و خداوند بزرگ را شاکرم که نعمت را بر ما تمام کرد و فرشته نازی چون تو را به ما هدیه داد
پسر خوشگل من ، هنوز خبری از دندونات که تو لثه هات دیده می شن نیس اما کلی بلا شدی. دیگه مثل
قبل روی پای من در حال لالایی گفتن نمی خوابی. عادت کردی یا در حال شیر خوردن یا در حال هل
خوردن در گهواره چشماتو ببندی.
پسر گل من ، دیگه کامل بدون کمک می شینی البته هنوز هم در اطرافت بالشت می ذارم
چند روزه صداهای بامزه در میاری مثل آقا - قا- ق - د - آ - ا
عاشق صدات هستم عزیزکم
قطره آهن و مولتی ویتامینو می شناسی( البته از چند ماه پیش می شناختی)تا من قطره دست میگیرم
دهنتو سفت می بندی اما من نامردی می کنم و برات شکلک در میارم و تا تو می خندی قطره ها را تو
دهنت می ریزم.
خدا را شکر تو بغل همه می ری. مخصوصا دخترخانمای خوشگل . وای وای وای. تازه به همشون هم
می خندی.دوست داری از صبح تا شب کنارت بشینیم و باهات بازی کنیم. به ما اجازه رفتن تا دو متر اون
ور تر رو نمی دی. اگر بدونی همه وقتم برای تو می ره . به هیچ کاری نمی رسم . امروز که از اداره
برگشتم خیلی خسته بودم مخصوصا که دیشب شب احیا بود . آرزو داشتم 10 دقیقه بخوابم ولی تو
وروجک مامان مگه می ذاشتی حق نداشتم از تو اتاق بلند بشم چه برسه به اینکه بخوابم . از ساعت 2 تا
6 از کنارت تکون نخوردم و با هم بازی می کردیم .همه این بی خوابی ها به یه لبخند زیبای تو می ارزه
همشو به جون می خرم .
عرشیای عزیزم چند روزه که سینه خیز رفتنو یاد گرفتی . عاشق این حرکتت هستم وقتی از فاصله دور
صدات می کنم و تو تلاش می کنی که خودتو به من برسونی.
هفته پیش 3 روز تب کردی و بعدش تعدادی دونه های قرمز رنگ تو بدنت ظاهر شد . از اون جایی که دایی
محمد که سال آخر پزشکی هست و ازش پرسیدم گفت که جای نگرانی نیست باز هم ،تو را پیش پزشک
بردیم
اون هم گفت که تب رزوئلا هست و درمان ندارد و خودش خوب می شود . یعنی ویروس نوع 6 بود که از
طریق بزاق دهان منتشر میشه. خدا را شکر همان روز خوب شدی و تمام دونه ها محو شد . قربونت برم
عزیزم خدا نکنه که تو هیچ وقت مریض بشی . نمی دونی چه قدر استرس داشتم . انشاله درد و بلات
بخوره تو سر من .
دیگه جونم برات بگه عزیز نازم جدیدا به کار تقلید رو آوردی. وقتی غذا یا آب نمی خوری ما الکی غذا را
جلوی دهنمون می بریم تا تو ببینی که خوشمزه هست که ما می خوریم بعدش شروع می کنی به
خوردن.
یکی دو روزه که دست زدنو یاد گرفتی البته نه کامل . دستات رو هم جفت نمی شه تو هوا می زنی
قربون دستای کوچیکت بشم که من هر روز غرق بوسه می کنم.
وقتی هم سرمونو تکون می دیم می گیم سر سری تو هم دقیقا همون کار را می کنی و سرتو تکون میدی
عاشق لپ تاپ ، کنترل تی وی هستی
عاشق خوردن ماست و نون هستی
عرشیای من نمی دونی که چشمات با من چه می کنه فقط وقتی که نگام می کنی چنان دلم از شیطنت
نگات می لرزه که حس می کنم چه قدر زیبا هست فدا شدن برای کسی که تمام دنیای من است
چه قدر دوست دارم که بدانی تو تمام دنیای منی
چه قدر دوست دارم که بدانی چه قدر دوستت دارم
چه قدر دوست دارم که بدانی هیج وقت این لحظات را فراموش نمی کنم
چه قدر دوست دارم که بدانی نیم نگاهت را به تمام دنیا نخواهم فروخت
چه قدر دوست دارم که بدانی که با دو چشمان قشنگت هر شب سخن می گویم
چه قدر دوست دارم که بدانی پدرت به عشق تو زنده است
چه قدر دوست دارم که بدانی مهربانی هایم را مرزی نیست
چه قدر دوست دارم که بدانی فقط می نویسم که یادآوری کنم به یادت هستم
باورش با تو