سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

عيدت مبارك سيد كوچولوي من

هان اي مردمان ؛ علي را برتر بدانيد كه خداوند او را برگزيده و پيشوايي او را بپذيريد كه خداوند او را برپا كرده است . اين علي ياورترين، سزاوارترين و نزديك ترين و عزيزترين شما نسبت به من است . خداوند عزوجل و من از او خشنوديم ................فرازي از خطبه غديريه   عرشياي عزيزم عيدت مبارك باشه امسال اولين عيد غديره كه تو به جمع 2 نفره ما اضافه شدي .خيلي دوست داشتم كه برات مهر سفارش بدم يا پول نو بگيرم كه تو با دستاي كوچولوت به دوستان و فاميل عيدي بدي ولي متاسفانه نشد . به جاي آن الان تصميم گرفتم كه به همه همكاران به مناسبت عيد غدير از طرف تو بستني بدم. سيد كوچولوي مامان ، اميدوارم كه مايه افتخار جد بزرگوارت باشي دوست دار...
3 آبان 1392

باغ اناری + سفرنامه قشم

سلام به روی ماه پسر ناز و خوشگلم عزیزم اول از همه عذرخواهی می کنم از اینکه یه مدت به دلیل مشغله کاری و مسافرت نتونستم وبلاگتو به روز کنم. گل پسرم جونم برات بگه که 16 مهرماه سالگرد ازدواج من و بابایی بود که قرار بود سه تایی به رستورانی که از مدتها قبل برنامه ریزی کرده بودم بریم که متاسفانه همون شب مسموم شدم و به جای رستوران ،بیمارستان رفتیم و چند روزی هم مرخصی استعلاجی گرفتم و خونه موندم. جمعه 19 مهرماه تصمیم گرفتیم که برای تفریح به خارج از شهر بریم که در نهایت باغی پر از انار پیدا کردیم که اونجا نهار خوردیم و کلی عکس گرفتیم. دیگه کم کم هوا سرد میشه و واقعا نمی تونیم بیرون بریم باید از این فرصت ها استفاده کنیم ع...
29 مهر 1392

پايان 9 ماهگي

سلام عزيزكم     امروز به لطف پروردگار وارد 10 ماهگی شدي. مبارك باشه  عرشياي ناز مامان اين روزها با وجود رفتن به اداره كارهام زياد شده . اصلا وقت نمي كنم كه به كارهاي خونه برسم چه برسه به اينكه وبلاگ تو را سر و سامان بدم. تو هم كه ماشالله شيطنتت زياد شده . همش دوست داري كه راه بري يا بغل باشي. وقتي دستاتو مي گيريم كه راه بري آن قدر خوشحال ميشي كه قيافت ديدني هست. دوست داري كه در اتاق ها و كمدها را باز و بسته كني . كلي از اين كار لذت ميبري. توپو می شناسی و وقتی به دستت می دیم با خوشحالی پرتاب می کنی . این هم دو تا عکس در حال پرتاب کردن توپ       پسرم گلم ه...
16 مهر 1392

گردش شبانه

سلام گلم دیروز 5 شنبه 11 مهر ماه بود و من و بابایی تصمیم گرفتیم برای هواخوری تو را اولین بار به پارک محله ببریم.قبل از رفتن وقتی تو را آماده کردیم چند تا عکس ازت گرفتیم مخصوصا روی بارفیکس که خیلی دوست داشتی دستاتو روی بارفیکس بگیری عزیز دلم ...       ا   این جا هم توی محوطه مجتمع بودیم که تو دنبال پیشی می گشتی تا پیداش کنی .     از اون جایی که وسایل بازی که تو پارک بود هیچ کدام مناسب سن تو نبود ما فقط از کنارش رد می شدیم و از تو عکس می گرفتیم.این هم یک سری از عکسای گردش شبانه دیشب             آخرش هم با وجودی ک...
12 مهر 1392

روزهاي سخت پسرم

سلام پسر عزيزممممم روز پنج شنبه 14/6/91 همراه بابا و ماماني ( مامان خودم ) و خاله نجي ( خواهرم ) تو را براي ختنه پيش دكتر گشتاسبي برديم . خيلي دوست داشتم زودتر از اين ختنه ميشدي ولي بابا قبول نمي كرد مي گفت كه الان زوده . البته ناگفته نمونه كه به همراه بابا پيش دو تا از بهترين دكترها رفتيم و اونا مي گفتن بالاي دو سال بهتره . بابا هم اين طرف قضيه را گرفته بود و مي گفت كه هر چي پزشكش بگه. من مي ترسيدم كه اگر دير بشه ممكنه خاطره آن روز تو ذهنت بمونه و اين خيلي بد بود. خدا را شكر با اومدن مامانم به خونه تصميم جدي شد و بابا هم راضي كرديم . ساعت 10 صبح به سمت مطب رفتيم . بميرم تو كه نمي دونستي چه بلايي مي خوان سرت بيارن خيلي شا...
8 مهر 1392

اولين دندان

سلام جوجوي مامان  سه شنبه 19 شهريور 1391 بعد از كلي انتظار با همت مامانم متوجه شديم كه نوك دندون پايينت در اومده .عزيزم من اداره بودم و مامانم به من خبر داد . آن قدر خوشحال شدم كه سريع به بابايي تلفني خبر دادم . وقتي خونه رسيدم اول دستامو شستم و با دستام تيزي دندونتو حس كردم. عرشياي نازم ، خيلي خوشحالم كه اولين مرواريدت در 9 ماهگي خودشو به ما نشون داد . هوراااااااااااااااااااااا البته بعد از دو روز، آبريزش بيني و تب داشتي كه با قطره استامينوفن بهتر شدي. خدا را شكر ...... خوشمزه مامان ، چه قدر ذوق مي كنم وقتي كه موقع غذا دادن صداي خوردن قاشق به دندونت را ميشنوم. چند روز ديگه عروسي عمه مرضيه هست و ما در حال خريد برا...
30 شهريور 1392

پایان 8 ماهگی

سلام عشق کوچولوی مامان امروز 9 ماهه شدی. چه زود گذشت.     جونم برات بگه عسلم تو این ماه خیلی بد می خوابیدی.موقع خواب چندین بارخودتو به بالشت و تشک میکشیدی بعدش هم بیشتر از 10 مرتبه پهلو عوض می کردی آخرش هم بعد ازیک ساعت که من معطل خوابت بودم باز خوابت نمی برد . بغلت می کردم تو گهواره می ذاشتم که اولش ناراحت میشدی بعدش می خوابیدی .هر بار به خودم می گفتم که حتما تو وبلاگت می نویسم که خوابت بد شده.     یاد گرفتی که وقتی از خواب بیدار میشی و من خوابم میای موهامو می کشی که بیدار بشم. قربونت برم نمی تونی که حرف بزنی بگی مامان بلند شو. عزیزکم عاشق پیام بازرگانی هستی . تا تلویزیون پیام بازرگانی می ...
20 شهريور 1392