پایان 5 ماهگی
گل من امروز ٥ ماهگیتو بستی و وارد ماه ششم شدی.=
عزیزم ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را طولانی تر می کردم. الان با
شنیدن اسمت عکس العمل نشون می دی . من و پدرتو کامل می شناسی و هر فرد غربیه را که می
بینی اول گریه میکنی و بعد که می گذره بهشون می خندی.جدیدا نگاه معنی داری به پاهات می کنی و
سعی می کنی به دهنت برسونی اما نمی تونی .صبح ها سر ساعت ٧ بیدار می شی و برای خودت
آواز می خونی که ما هم بیدار شیم. یکم با خودت بازی می کنی بعدش هم خسته می شی و آلارم می
دی که به من توجه کنید . یک مدته که دو تا دستتو می کنی تو دهنت و شروع می کنی به
خوردن .فدای اون دستای قشنگت بشم که هر بار می خوری من و پدرت کلی می خندیم.اساسا هر
اسباب بازی که دست میگیری تو دهن مبارک می ذاری و بعدش هم رها می کنی. پسر عزیزم همیشه
بخند تا ما هم با خنده شیرین تو به زندگی امیدوار باشیم .
وقتی عرشیا جان شروع به خوردن دست می کند البته این فرایند مربوط به 2 ماه پیش است
که تاکنون ادامه دارد .