سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

باغ اناری + سفرنامه قشم

سلام به روی ماه پسر ناز و خوشگلم عزیزم اول از همه عذرخواهی می کنم از اینکه یه مدت به دلیل مشغله کاری و مسافرت نتونستم وبلاگتو به روز کنم. گل پسرم جونم برات بگه که 16 مهرماه سالگرد ازدواج من و بابایی بود که قرار بود سه تایی به رستورانی که از مدتها قبل برنامه ریزی کرده بودم بریم که متاسفانه همون شب مسموم شدم و به جای رستوران ،بیمارستان رفتیم و چند روزی هم مرخصی استعلاجی گرفتم و خونه موندم. جمعه 19 مهرماه تصمیم گرفتیم که برای تفریح به خارج از شهر بریم که در نهایت باغی پر از انار پیدا کردیم که اونجا نهار خوردیم و کلی عکس گرفتیم. دیگه کم کم هوا سرد میشه و واقعا نمی تونیم بیرون بریم باید از این فرصت ها استفاده کنیم ع...
29 مهر 1392

پايان 9 ماهگي

سلام عزيزكم     امروز به لطف پروردگار وارد 10 ماهگی شدي. مبارك باشه  عرشياي ناز مامان اين روزها با وجود رفتن به اداره كارهام زياد شده . اصلا وقت نمي كنم كه به كارهاي خونه برسم چه برسه به اينكه وبلاگ تو را سر و سامان بدم. تو هم كه ماشالله شيطنتت زياد شده . همش دوست داري كه راه بري يا بغل باشي. وقتي دستاتو مي گيريم كه راه بري آن قدر خوشحال ميشي كه قيافت ديدني هست. دوست داري كه در اتاق ها و كمدها را باز و بسته كني . كلي از اين كار لذت ميبري. توپو می شناسی و وقتی به دستت می دیم با خوشحالی پرتاب می کنی . این هم دو تا عکس در حال پرتاب کردن توپ       پسرم گلم ه...
16 مهر 1392

گردش شبانه

سلام گلم دیروز 5 شنبه 11 مهر ماه بود و من و بابایی تصمیم گرفتیم برای هواخوری تو را اولین بار به پارک محله ببریم.قبل از رفتن وقتی تو را آماده کردیم چند تا عکس ازت گرفتیم مخصوصا روی بارفیکس که خیلی دوست داشتی دستاتو روی بارفیکس بگیری عزیز دلم ...       ا   این جا هم توی محوطه مجتمع بودیم که تو دنبال پیشی می گشتی تا پیداش کنی .     از اون جایی که وسایل بازی که تو پارک بود هیچ کدام مناسب سن تو نبود ما فقط از کنارش رد می شدیم و از تو عکس می گرفتیم.این هم یک سری از عکسای گردش شبانه دیشب             آخرش هم با وجودی ک...
12 مهر 1392

روزهاي سخت پسرم

سلام پسر عزيزممممم روز پنج شنبه 14/6/91 همراه بابا و ماماني ( مامان خودم ) و خاله نجي ( خواهرم ) تو را براي ختنه پيش دكتر گشتاسبي برديم . خيلي دوست داشتم زودتر از اين ختنه ميشدي ولي بابا قبول نمي كرد مي گفت كه الان زوده . البته ناگفته نمونه كه به همراه بابا پيش دو تا از بهترين دكترها رفتيم و اونا مي گفتن بالاي دو سال بهتره . بابا هم اين طرف قضيه را گرفته بود و مي گفت كه هر چي پزشكش بگه. من مي ترسيدم كه اگر دير بشه ممكنه خاطره آن روز تو ذهنت بمونه و اين خيلي بد بود. خدا را شكر با اومدن مامانم به خونه تصميم جدي شد و بابا هم راضي كرديم . ساعت 10 صبح به سمت مطب رفتيم . بميرم تو كه نمي دونستي چه بلايي مي خوان سرت بيارن خيلي شا...
8 مهر 1392

اولين دندان

سلام جوجوي مامان  سه شنبه 19 شهريور 1391 بعد از كلي انتظار با همت مامانم متوجه شديم كه نوك دندون پايينت در اومده .عزيزم من اداره بودم و مامانم به من خبر داد . آن قدر خوشحال شدم كه سريع به بابايي تلفني خبر دادم . وقتي خونه رسيدم اول دستامو شستم و با دستام تيزي دندونتو حس كردم. عرشياي نازم ، خيلي خوشحالم كه اولين مرواريدت در 9 ماهگي خودشو به ما نشون داد . هوراااااااااااااااااااااا البته بعد از دو روز، آبريزش بيني و تب داشتي كه با قطره استامينوفن بهتر شدي. خدا را شكر ...... خوشمزه مامان ، چه قدر ذوق مي كنم وقتي كه موقع غذا دادن صداي خوردن قاشق به دندونت را ميشنوم. چند روز ديگه عروسي عمه مرضيه هست و ما در حال خريد برا...
30 شهريور 1392

پایان 8 ماهگی

سلام عشق کوچولوی مامان امروز 9 ماهه شدی. چه زود گذشت.     جونم برات بگه عسلم تو این ماه خیلی بد می خوابیدی.موقع خواب چندین بارخودتو به بالشت و تشک میکشیدی بعدش هم بیشتر از 10 مرتبه پهلو عوض می کردی آخرش هم بعد ازیک ساعت که من معطل خوابت بودم باز خوابت نمی برد . بغلت می کردم تو گهواره می ذاشتم که اولش ناراحت میشدی بعدش می خوابیدی .هر بار به خودم می گفتم که حتما تو وبلاگت می نویسم که خوابت بد شده.     یاد گرفتی که وقتی از خواب بیدار میشی و من خوابم میای موهامو می کشی که بیدار بشم. قربونت برم نمی تونی که حرف بزنی بگی مامان بلند شو. عزیزکم عاشق پیام بازرگانی هستی . تا تلویزیون پیام بازرگانی می ...
20 شهريور 1392

اولین روز مهدکودک

پسر خوشگلم امروز اولین روز مهدکودک تو بود که به صورت آزمایشی چند ساعتی تو را در مهد گذاشتیم. خیلی نگران بودم. مهدکودکی که انتخاب کردم مهدکودک ایده آل من نیست. البته شرایط خوبی نسبت به مهدکودک های این منطقه داره. من و بابایی تصمیم گرفتیم 3 الی 4 روز در ماه که واقعا شرایط نگه داری از تو برایمان مهیا نیست تو را به مهدکودک ببریم. روزهای باقی مانده را بابای مهربونت از تو مراقبت می کند. عرشیای نازم بذار برات بگم که بابا به خاطر تو مدام در حال تغییر دادن شیفتش هست و عاشقانه تو را نگه می داره . خیلی از باباها با وجودی که عاشق فرزندشون هستن شاید حاضر به چنین کاری نباشند . خدا بهش عمر طولانی بده. مدتی هست که تو فکر پرستار برات هستم ولی...
18 شهريور 1392

روزهای تنهایی ما

پسر عزیزم امروز جمعه است و چند روزی است که بابای مهربونت به یک سفر کاری به عسلویه رفته است و من و تو باز هم تنها شدیم مثل زمانی که تو هنوز دنیا نیومده بودی (تو دلم بودی ) و من شرایط سختی را تنهایی به مدت 10 روز تحمل کردم. خب بگذریم . قربون تو برم گل پسرم که شیطنت هایت خیلی زیاد شده است .تا تو را روی زمین می ذارم که برم برات غذا بیارم می زنی زیر گریه . خودمو بهت نشون می دم می خندی دوباره که می رم گریه می کنی . آخه چرا مامان جون؟ من که هیچ وقت تو را تنها نمی ذارم چرا می ترسی که من نباشم ؟؟؟ این روزا کارم خیلی سخت شده مخصوصا از وقتی که سر کار می رم هر کاری می کنم باز  هم وقت کم میارم ساعت 30/13 میام خونه و بعد از ناهار از ف...
17 مرداد 1392

پسر چشم روشن من

پسر چشم روشن من  : دوست دارم برایت بنویسم از روزهایی که نوشته هایم بهانه ای است برای تو که احساساتم را به یادگار بگذارد . عزیزم ،من این را خوب می دانم که از وقتی به دنیای ما قدم گذاشتی امید در دلم جوانه بیشتری زده است و عشق به حضورت روشنایی دلم را زیادتر کرده است پسر خوشگلم، این روزها با تو بودن با من عجین شده است . من به تو فکر می کنم در تمام لحظات شبانه روز . یاد و خیال تو از ذهن من بیرون نمی رود . اصلا در خیال تو پرواز می کنم غنچه نوشکفته زندگیم ،چشم هایم مدام عشق تو را زمزمه می کند عشقی که حس زیبای مادرانه را در من شکفته کرد . من عاشق روی ماه تو هستم . در این روزهايي که تو 8 ماهگیت را سپری می کنی دوست دارم برایت...
17 مرداد 1392