سید عرشیا سید عرشیا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
سید پارساسید پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

سید عرشیا و سید پارسای من

پايان 17 ماهگي + اولین سفر مشهد مقدس

سلام يه دونه مامان.....وروجك شيطون من . چه طوري ؟ خوبي  گلم ؟ورود به 18 ماهگيت مبارك باشه.  اين هم چند تا عكس در 17 ماهگي               اول از همه عذرخواهي مي خواهم از بابت اينكه خيلي سرم شلوغه و دير به دير مي تونم مطالب وبلاگتو آپ كنم. از صبح تا ظهر كه سركارم وقتي هم كه خونه ميام شما حسابي وقت منو پر مي كني . درست كردن ناهار فردا و شام هم كه بمونه .يك كلاس هنري هم ثبت نام كردم كه اون هم تكالبف خاص خودشو داره . به هر حال از اين به بعد سعي مي كنم زودتر مطلب جديد بزارم.  خبرها اينه كه ماشالله بزرگ شدي و علاوه بر اينكه همه چيزو مي فه...
8 خرداد 1393

نهمين دندون ( اولين دندون آسيايي ) و دومين آرايشگاه

عرشياي عزيزم پدرت روز 13 فروردين متوجه شد كه نهمين دندون تو يعني اولين دندون آسياييت در اومد. ديگه راحت تر مي توني غذاها را بجوي. در ضمن روز 8 فروردين ماه هم براي دومين بار تو را براي كوتاهي مو آرايشگاه برديم. خيلي گريه كردي . اصلا آروم نمي شدي . يكم بغل من بودي و يكم بغل پدرت. به نظرم خيلي موهاتو كوتاه كرد ولي پدرت ميگه خوب شد. مباركت باشه نفس من دوست دارم كوچولوي نازنينم  
27 ارديبهشت 1393

پايان 16 ماهگي

سلام نازنينم ....عشقم . 16 ماهگيت مبارك باشه        پسرم اين روزها  خيلي شيرين شدي. كلمات بيشتري را مي توني به زبون بياري مثل قو( يعني قورباغه ) بب( ببي ) دد ( ددر) . مامان ، بابا ، گل ، آب ،  هاپ ( هاپو ) ، به به ، قار قار و ... از قبل مي گفتي هواپيما ، هليكوپتر، ماه ، ستاره ، آسمان ، طوطو ، كلاغ  را به خوبي مي شناسي و وقتي اسم يكي از آنها را ميارم سرتو به سمت آسمان بالا مي بري تا ببيني . عرشياي عزيزم كاملا با تسلط راه ميري . از وقتي راه افتادي كار ما بيشتر شده . مخصوصا وقتي بيرون از خونه  باشيم  دوست نداري كه  دستاتو بگيريم. فقط با هيجان راه ميري و براي خ...
25 ارديبهشت 1393

عرشيا جونم راه افتاده دلم به تاپ تاپ افتاده

سلام وروجک من ..... قند عسل مامان....عرشياي من ......پسر خوشگلي بالاخره بعد از كلي انتظار دقيقا در 7 فرودين ماه ( ١٥ ماه و ٢ روزگی )خودت به تنهايي راه افتادي و الان به خوبي بدو بدومي كني . آقا عرشيا اين پست را با اين جملات زيبا به پايان مي برم . پسر عزيزم گام نهادن تو در اين دنيا بهترين اتفاقي بود كه مادري چون من تصورش را مي كرد . كنون كه قدمهاي كوچكت به استواري رسيده بدان كه تمام آرزوهايم را به اين دوپاي كوچكت گره زدم تا بدانجا كه بر گام نهادن تو بر اين زمين با تمام وجود افتخار كنم. پسرم بگو يا علي بر زانوانت دست بگذار و محكم بايست . دنيا را پشت سر بگذار و بر شگفتي هاي هر روزه ات بيفزاي.   ...
24 فروردين 1393

پايان 15 ماهگي

سلام  پسر عزيزم. دومين عيد نوروزيت مبارك باشه 15 ماهگيت هم به خوشي ، به عافيت ، به عاقبت به خيري مباركت باشه اول بايد عذرخواهي كنم كه دير مطالب وبلاگتو آپ كردم. هم اينترنت نداشتيم هم اينكه  تو ايام عيد سرمون خيلي شلوغ بود. عرشياي من، عيد امسال ،ميزبان جمع صميمي خانواده ام ( مامان ، بابا ، برادرم ) بوديم . زمان سال تحويل ساعت  20و 27 دقيقه شب بود . خيلي تلاش كرديم كه زمان تحويل سال بيدار باشي .. خدا را شكر يه چند تايي عكس هم گرفتيم.         سفره هفت سين را به خاطر شما نتونستيم روي زمين بندازيم ولي روي ميز هم خوب بود . دوم فروردين ، تولد د...
19 فروردين 1393

روزهاي پاياني سال 92

سلام آقا عرشياي من روزهاي پاياني سال 92 به سرعت باد مي گذره و هر چي كار مي كنم تموم نميشه اين روزها خيلي خيابون ها شلوغه و همه دنبال خريد شب عيد هستند. چند روزه كه من هم به كمك پدرت وسايل سفره هفت سين را آماده كرديم  تا دومين سال نوروز شما را در كنار هم جشن بگيريم. انشالله ... عشق زيباي روزهاي خوب من ، هر روز شيرين تر از روز قبل ميشوي و ما در شيريني لحظات تو گم مي شويم.   پسرم ، دوست دارم كه بداني بهار مي آيد تا ما بدانيم كه سردي ها و سختي هاي زندگي ماندگار نيستند. بدانيم كه در پس هر غم ، لبخندي هست . بدانيم كه بايد ديدارها را تازه كرد و خستگي ها را از تن بيرون كرد . بدانيم كه بايد دل ها را از ك...
27 اسفند 1392

پایان 14 ماهگی

سلام عسل مامان امروز 5 اسفندماه 1392 است و 14 ماهگی را به لطف خدا به اتمام رسوندی.عزیزم تو این مدت آن قدر مشغله کاری داشتم که فرصت نمیشد برات بنویسم. عرشیای نازم کماکان ٧ تا دندون داری و هنوز دندون های جدید تشریف فرما نشدند ولی تو این عکس پایین دستاتو تو دهنت می کنی مشخصه میخواد یک مروارید دیگه بیرون بیاد.     چند تا از کارهایی که انجام میدی را می نویسم تا برات به یادگار بمونه .     خودت دوست داری با دستای کوچولوت غذا را تو دهنت بذاری. ما هم به این نتیجه رسیدیم وقتی میخوایم غذا بخوریم یک ظرف غذا جلوت بذاریم تا خودت برداری. قربون شعور پسرم برم . آن قدر لذت می بری که می تونی همزمان...
8 اسفند 1392

تولد رنگين كمانيت مبارک باشه عشق من

سلام کوچولوی دوست داشتنی من ٥ دی ، یک ساله شدی گل قشنگم .......... یک سالگیت مبارک عزیزمممممممممم.   عرشیا جان ،امروز یک سال از آن روز گذشت با همه ی خستگی هایش ...با همه ی نخوابیدنهایش ...با لالایی هایش ....با بی قراری هایش ... و چه زود گذشت حالا دیگر میتوانی چند کلمه ای حرف بزنی ... وقتی چیزی را میخواهی با زبان بی زبانی بگی .پسرم تو هنوز خیلی کوچکی ،  کاش میدانستی که حضورت... لمس دستان کوچکت... بوسیدن و بوییدن موهایت ...در اغوش گرفتن جسم کوچکت، چه ارامشی است برای ما .... پسرم عزیز تر از جانم .... دنیا را زیبا ببین و مانند روزی که به این دنیا قدم گذاشتی پاک بمان ... نم...
19 بهمن 1392

پایان 13 ماهگی

سلام نفسم       امروز 11 بهمن ماه هست و من و شما چند روزه حسابی سرما خوردیم . تاخیر نوشتن مطالب وبلاگ هم به خاطر سرماخوردگیمون هست. الان تو بیداری و نمی ذاری که من مطالبو بنویسم هر جا میرم میای دنبالم. در عرض 5 دقیقه 4 بار جامو عوض کردم که بتونم وبلاگتو به روز کنم.     تو این ماهی که گذشت حس می کنم چه قدر بزرگتر شدی. تقریبا همه چیزو می فهمی . هر وقت بهت می گم اتل متل کن میزنی رو پاهات و می خندی . قربون خنده هات برم عزیزم به قایم موشک بازی خیلی علاقه داری  تو این عکس داری با بابا جون ( بابای من ) قایم موشک بازی می کنی       وقتی کنترل می بینی دس...
12 بهمن 1392